دوراز تو
دور از تو در این شهر مرا همنفسی نیست
فریاد کنم از دل و فریاد رسی نیست
دل شاد به مهرِ دگری کِی شود ای دوست؟
گلشن که اقامتگه هر خار و خَسی نیست
ما را نفس از هجر به لب آمد و مَردُم،
گویند که این عشقِ تو هم جُز نفسی نیست
ای آه بسوزان زِ شرر سینه ی ما را
کاین سینه برای دلِ ما جُز قفسی نیست
گفتم به دل از همهمه در سینه چه غوغاست؟
گفتا که در این خانه بجز دوست کسی نیست
من غرقِ تمنّا و تو در ساحلِ غفلت افسوس...
دگر بر تو مرا دسترسی نیست
یکشنبه 24 فروردین 1393 - 3:04:10 PM